سکوت آیینه
*كپي برداری از دلنوشته هاي اين سايت بدون ذکر اسم نويسنده ممنوع ميباشد*
به سایت سکوت آینه خوش آمدید. |
*كپي برداری از دلنوشته هاي اين سايت بدون ذکر اسم نويسنده ممنوع ميباشد*
به پاي لحظه ها نشسته ايم،
به دنبال آينده ميگرديم در ميان ثانيه هايي كه اجازه نميدهند حتي به اندازه همان يك ثانيه به آنها فكر كنيم و عقب ميمانيم
چه زود ميگذرد و صحنه ها دنبال بازيگر ميگردند
و ما جاي ديگري نيستيم به جز در دل اين صحنه ها،
بازيگريِ خوب يا بد انتخاب ماست اما بودن در آستينِ چرخِ بازيگر، به اجبار ماست
در خاطرمان مانْد آنچه سراپا ما را نگران كرد
اما از خاطرمان رفت هر چه پا به پا به ما اميد داد
گاه نيستيم و يك صحراي بدون باران و تا دور دست هيچ،
گاهي هم هستيم و با يك خيالِ سبزِ باراني،
آنجا كه آوازمان تمام شد هماني كه از عمق دلمان خوانديم همانجا با خاك يكي ميشويم
بعد از آن!
گاهي در خاطر كسي پرسه ميزنيم و گاه هيچ، كه خوب بوديم يا كه بد يا كه انسان يا كه پوچ
انتظاري نيست " حس ديدن" از يك نماي تاريك بيابان، يا كه زير يك چراغ خاموش
فرقي ندارد در سياهي، گلي زرد باشد يا كه آبي
زيباييم يا كه زشت به انديشه ماست
روشن باشد يا كه تاريك
اين
صورت ماست
#نگار_دزكي_زاده
9/06/2017
به اندازه چشمانت مرا ببين
به همان اندازه كه قلبت بزرگ است مرا دوست بدار
از من بيشتر فاصله بگير وقتي دستانت به من نميرسد
با من حرف نزن اگر زبانت همقدم با دلت نيست
جاي من در روياي بيگانه ها نيست
ورق نزن دفتر دلم را
دفتر دو برگ ورق زدني نيست
يك صفحه از عشق و ديگري مرگ،
همين!
اين را به خاطرت بسپار
#نگار_دزكي_زاده
27/05/2017
تو نترس!
هرچقدر نازم كشيدي
پُر شدم من از خيالت
گم نكردم موج پنهانِ نگاهت
مثل يك راز اين همراه منست
تو كه ميداني! اين خيالي نيست
كه من هر بار آشفته ميمانم گفته بودم بارها،
تو همين جا يا كه هر جا لحظه ها پُر ميشوند،...
.. با همان نتهاي سرگردان،
خيالي نيست!
تو حواست به خودت باشد بهتر است
بي تفاوت پشت كردم مثل يك سنگم
و اما،
تو كمي باور نكن،
آنچه ميگويد زبانم
گم شدم من در نگاهت بي تو، امّا
تو مرا پيدا نكن
#نگار_دزكي_زاده
22/05/2017
كجاي دنيايم پست و بلند است!
كه وقتي راه ميرود احساس من
عقلم از درد به خود مي پيچد؟
تو ميداني؟
من كه هيچ وقت نگفتم!
همه تو مال منست
من كه ميدانم خدا،
در مجموعهٰ احساس توست
هم نگاهت هم سراپا جو لرزان نفسهايم
همه ميگویند به من، كه هستم!
حتي وقتي پشتت به منست
#نگار_دزكي_زاده
5/5/2017
روي يك نيمكت كهنه پارك
يك نگاه آشنا يك سلام گفتن
يك هواي ساكت و رنگي،
به مثل عشق جُستن
سر به زير
بي نام و هم بي همزبان
سرگذشت نامه اي لخت و سفيد
مثل خزان
آخر اين سازم،
زماني بي ترنُّم ميشود
سرگذشت دل من
در يك كوير گم ميشود
مِنّتي نيست
همانند اميدي،
كه در باغچه سبز دلي،
هي جوانه ميزند
پاس ميدارد به آن سازي كه در دستان من از نگاهت بي بهانه ميزند؟؟
#نگار_دزكي_زاده
25/4/2017
سرت را بر شانه تنهاييت بگذار
كمتر ميشود دلواپسيهايت
واژه ها در عشق زيبا ميشوند ساده
محوش مي شوي مثل در شن ، در كوير
در خيالت عاشق بشو،
تا ناكجا آباد
در همان رويا قدم بردار،
اما كوير بي رحم است
به كجا ميبردت مي داني؟
تو با همان احساس زيبا فصلها را ساختي
اگر سبزند و قرمز يا كه برگريزان و زرد، يا كه حتي سرد و سخت،
همه اش در شعر تو زيباست
مي بيني؟ #نگار_دزكي_زاده
1/1/2017
احساس بودنم،
از نگاه توست
وقتي تو،
باور شبهاي مهتابيم هستي.
گناه نبودنم
روزهاي افتابي
به گردن توست.
#نگار_دزكي_زاده
22/9/2015
ميبيني؟
آنچه ميبارد زمان است
زماني پر از آرزوها،...
آرزوهايي بدون تاريخ انقضاء
و تاريخي از عشق،.
كه هرگز باطل نمي شود
بیا قدم بزنيم در همين باران
كه با دلمان اشناست
تو تا ته کوچه های قلبم،
و من تا زیر رنگین کمان چشمانت !
#نگار_دزكي_زاده
11/3/2017
دلم كه تنگت ميشود
از هياهو ميگريزم!
به سكوت......
به جايي كه
نبايد بدنبالت بگردم
تو آسان همانجايي...
جايي كه پُر است از بودنهايت
پُر است از خالي بودنِ بيگانه ها
جايي كه من بي هيچ اجازه اي از خودم
تمام آينه ها را
ديرزمانيست كه شكسته ام ...
تا تكرار نباشم از خودم
مگر كسي جرعت دارد با من باشد
در تنهاييم به جز تو!؟
#نگار_دزكي_زاده
26/2/2017