سکوت آیینه
*كپي برداری از دلنوشته هاي اين سايت بدون ذکر اسم نويسنده ممنوع ميباشد*
به سایت سکوت آینه خوش آمدید. |
*كپي برداری از دلنوشته هاي اين سايت بدون ذکر اسم نويسنده ممنوع ميباشد*
شايد هرشب بخاطر من ميآيي
اما من در خودم هم نيستم من از كجا بايد آمدنت را بشناسم! من هميشه فقط منتظر بوده ام معني رسيدن را نميدانم، مثل بودنهای تلخ یا نبودنهای شیرین
اما گاهي همه چیز غمگین است حتی لبخند یک کودکی که از او چند شاخه گل میخری
گاهي هم نبودن، فقط اتفاقي از طبيعت است مثل نبودن لاكپشتي كه مدتي دوست دارد در لاك خود باشد و
نباشد
و اما نبودن تو مثل آمدنت یک خیال است که نمیدانم آیا منتظرت بوده ام!؟ و یا اینکه همه اش فقط يك رؤياست
#نگار_دزكي_زاده
18/03/2019
امیدوار بود به پروانه های آبی که با پروازشان رنگ آسمان را برایش بسازند
اما بالهایشان سنگین بود از غم نبودن شمعی که گریسته بود بحال نیلوفر،
نیلوفری که آرزوی دیگری نداشت جز یک آسمان آبی
و پروانه ها هیچ وقت نتوانستند پرواز کنند.
#نگار_دزکی_زاده
18/03/2019
آنجا که فقط سکوت است
و فقط میشود تو را تماشا کرد
آنجا که میشود دور از غوغای زمینیان بود
آنجا جاییست که به جز صدای پرواز صدای دیگری نیست
تو و سكوت و پرواز و يك دنيا بوي عطر عشق..
#نگار_دزکی_زاده
18/03/2019
برایم از باران بگو!
همان بارانی که چشمهایم در اولین دیدارت آن را ندید
نگاه تو همهٰ حواس مرا یکجا به یغما برد
و من تمام شعر بارانم را از چشمهاي تو نوشتم
#نگار_دزکی_زاده
18/03/2019
پایان دنیا هم که باشد
تو،
با طلوعی دیگر باز می آيي
همان سرگذشت شقایقی
که آرام و بی صدا برگشت
و كسي اين را باور نميكرد
#نگار_دزکی_زاده
18/03/2019
کوچه ای باشد و باران
من باشم و تنهایی ، تنهاییِ من با تو
تو باشی و دستانت
در دستان تو دستانم
#نگار_دزکی_زاده
18/03/2019
گاهي بايد به عكسهاي سياه و سفيد قديمي دلخوش بود اگر از تمام تاريخ همان سیاه و سفید، عكسي ثبت شده بود كسي هر دروغي را به روايت از اين و آن نمینوشت
گاهي ميشود تنها بود و از آن لذت برد چرا كه بعضي آدمها با بودنشان تنهاترت ميكنند و نفس كشيدن را بر تو تنگ تر
گاهي پيازي را خرد كني و زار زار گریه کنی بهتر است تا دلشكسته بشوی و اشک بریزی
گاهی خاطره هایت را از روی دست دیگران بنویس تا اینکه خودت آن تجربه نکنی
تابوت آدمهایی که در ذهنت مرده اند را تا آخر عمر به دوش نکش فراموش کن که زمانی مُهر داغ بر قلبت زده اند تا دیگر دلتنگشان نشوی
اما گاهی! لبخند یک نفر از آخرین نگاهت به هلال ماه تا اولین اشعه آفتاب، تمام روز بعدت را میسازد آنطور که انگار تمام شب روکشی از ستارگان دلت را گرم نگه داشته است
وقتی "عشق" شبها قبل از خواب به تو لبخند میزند تمام فرداهایت دلت قرص و محکم است.
#نگار_دزكي_زاده
25/1/2019
حواست باشد که از خاطرت نروم
فقط يكبار به خیالم آمدی نه بيشتر
وقتی هم آمدی براي هميشه ماندي
من معني تمام سكوتهايت را ميدانم
دير زمانيست كه معنی هيچ چيز را به جز تو نمي دانم
دیگر حتی خودم را هم نمیبینم!
شاید من شبیه تو شده ام که آینه هم تو را به من نشان میدهد
اصلن مدتهاست ديگر كسي مرا نميشناسد
اینقدر كه من با تو ديگر شبيه خودم نيستم
ديگر انگار خيلي دير شده... اما به خاطرم نیار که پاییز رفتنیست بگذار از يادم رفته باشد
بگذار هر بار فقط كمي از آسمانم را ابری نقاشي كنم تا باز هم فرصتي باشد از تو بپرسم كه با رنگهای آبی که دارم چکنم!
چشمانت را ببند!
تا كمي از پاییز خیالیم را برايت تعريف كنم
به من فکر کن!
تو بهايش را پرداختي پس اجازه داري به من بخندي يا برايم گريه كني
تو بهاي صحنه هايي را پرداختي كه هيچ بازي نيستند چون من نمي توانم جعلي باشم
گاهي خیالم را گم میکنم روی همین برگهای خیس بارانی، صبح ها نشنيدن خش خش برگها زير پاهايم تلنگريست که صدای قدمهايمان را بدون باران فراموش نكنم
باران عجيب گاه خاطره ميسازد و گاه تمام موسيقي پاييز را از آدم ميگيرد
کاش تمام خیالهایم با پرواز یک برگ میرفت تا پاییز بعد....
و من فقط باید به تو نگاه میکردم و سكوت!...
و تو فقط باید حواست باشد که از خاطرت نروم.
#نگار_دزكي_زاده 28/11/2018
باور یک کبوتر زندگیست، او آزادانه انتخاب میکند هر آنچه را به وسعت پروازش هست
اما ماهی تنهایی که به جز فضای یک تنگ کوچک شیشه ای نمی شناسد نمیداند نفس كشيدن به وسعت دريا چقدر زیباست.
#نگار_دزکی_زاده
12/09/2018
وقتي می گفتم ستاره ها را برايم بچيني هنوز خيلي بچه بودم سالها گذشت
و فهميدم كه من در آن روشني مهتاب فقط عاشق پرواز كردنت بودم
و عجيب است كه هنوز حتي يك ذره هم بزرگتر نشده ام
#نگار_دزكي_زاده
1/08/2018