سکوت آینه

سکوت آیینه

*كپي برداری از دلنوشته هاي اين سايت بدون ذکر اسم نويسنده ممنوع ميباشد*

به جا مانده ام! 

 
تاریخ : یکشنبه 16 خرداد 1400 زمان : 17:43

به جا مانده ام! 
در همان سرزمین خشکی که
گاهی شن هاي كويرش اجازه داشتند از طوفان همه جا را تيره و تار كنند و نماز آیات نمیخواست چون هم خدا میخواست و ما هم!!
هم ما منتظر بودیم و خدا هم!
و به همان بي آلايشيش عادت كرده بوديم
در تپش قلبم مانده است از همان لحظه تولدم که ساعت شنی هم دانه هاي ريزش را ميشمرد
کسی ریگی به کفشش نبود، تمامش را در همان کویر پشت سر میگذاشتیم و ردّ پایمان را هم به جا نمیگذاشتیم تا دوباره برای دلتنگیش بازگردیم 
در حوالی اين شهر دلی به طوفان زده شد كه با هیچ نسیم و بارانی بر نمیگردد حتی واژه ها هم! 
به سيمرغ قصه هایش جان داده شد كه عشق را به باور برساند
 و من سالهاست اين هواي خاك آلود اما بی ریا و ساده را با خود به همه جا میکشانم 
با هواي غريبِ سرد، سر سازگاريم نيست
در تو، اي شهر سیاه و سفیدِ خاطراتم دلم بجا مانده است!
شهري پر از تکراریهای زيبا به رنگ خاك،
به رنگ سادگی كه با تمام كم رنگ بودنت زمين به كويرت ميبالد
اي یزدِ زيباي من!!
#نگاردزكي زاده
5/6/2021


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

ريز بيني در تار و پود زندگي

 
تاریخ : چهارشنبه 05 آذر 1399 زمان : 0:56

ريز بيني در تار و پود زندگي مانند كوچه هاي بن بست است تارهاي زندگي مهمتر و پر رنگترند ومسيرشان هميشه صاف و يكدست.  

و مهمتر اينكه جنس آدمها همه يكي نيست گاهي مثل نمد زبر و سخت و گاهي مخملي و انعطاف پذيرند

بعضي وقتا رها كردن و بيخيال شدن مثل پاره کردن زنجیرهایی هست که دست و پایمان را بسته تا فراتر از زیباییهای ظاهری را نتوانیم ببينيم 

و گاهی گذشتن از چیزها یا کسانی که آزرده خاطرمان میکنند باعثِ شايد يك دم و بازدمِ بيشتر در زندگي ميشود و هيچ چيز ارزشش بالاتر از یک نفس راحت كشيدن نيست يك نفس عميق كه حس فارغ بودن از " افکار بیگانه " به انسان دست ميدهد

مقصر تمام ناآرامیهای زندگیمان خود ماییم 

گاهی از هیچکس هیچ چیز نخواستن را هوای سبکتری را نفس میکشیم 

و گاهی دغدغه اینکه حس پنجنگانه کدام موجود زنده ای در اطرافمان به سمت ما معطوف شده، ما را از پله های ترقی به پایین پرت میکند

وقتی می شود از بزرگراههای صاف و یکدست با زمانی کوتاه به مقصد رسید چرا باید خیابانهایی را طی کنیم که بارها باید برای چراغهای قرمزش بایستیم؟

#نگاردزكي زاده

22/11/2020


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

بدون تو بکجا باید میرفتم؟

 
تاریخ : یکشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 23:24

بدون تو بکجا باید میرفتم؟...با تو آمده بودم، راه برگشت را نمیدانستم
تمام فصلها در دستان تو بود و فقط پاییز در دستان من
تو نیامدی و من تمام برگها را به دیوار اتاقم چسباندم 
و‌خاطره دستان تو زیر  پای رهگذران از  یاد رفت
#نگاردزکی زاده
5/3/2020


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

باورهای بزرگمان در قالب یک قاصدک کوچک جای میگرفت

 
تاریخ : سه شنبه 06 اسفند 1398 زمان : 7:31

باورهای بزرگمان در قالب یک قاصدک کوچک جای میگرفت و میرفت تا آرزوی بعدی و آن قاصدک هيچ وقت بر نميگشت و ما فراموش میکردیم چه میخواستیم 
“زبل خان” همیشه دستش را که دراز میکرد، یک شیر بزرگ شکار میکرد و چه راحت همه جا میتوانست باشد
و ما هیچ جا نبودیم و نمیخواستیم باشیم به جز در دلهای گرم همدیگر چه آرزوهای کوچکی مثل ستاره ها روی صفحه آسمان چیده می شدند و ما هم یاد گرفته بودیم دستمان را دراز کنیم و ستاره های آسمان را یکی یکی شکار کنیم، شعرهای کودکانه امان را خواندیم و درسهایمان را از بر کردیم و نمیدانستیم آنها را برای چه باید بلد باشیم!
دیگر نیستند و فراموش شده اند عشقهای معصومانه کودکیمان زیر سقفی که ‌دلهایمان یکی بود و بیگانه هنوز مثل علف هرز زیر فرش خانه امان ریشه ندوانده بود
تکرار نمیشوند و خاطراتش مثل نسلهای رفته از یادمان میرود آنقدر که دیگر نوشتنش هم چیزی جز تکرار نیست.
الهه سکوت من!
سالهایی گذشت،  با سرگذشت!
برای فقط یک جمله ای که ناتمام مانده است، مگر چقدر برگه سفید دفترم لازم است؟
وقتی زمانی نمیگذرد!
چه باید نوشت از  آن پایانی که نمیآید؟
#نگاردزکی زاده
24/2/2020


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

تمام آنچه در سر دارم خدائيست که مرا آنچه هستم آفريد

 
تاریخ : پنجشنبه 12 دی 1398 زمان : 19:06

تمام آنچه در سر دارم 

خدائيست که مرا 

آنچه هستم آفريد 

با تفاوتهايم 

آنچه ديگران هستند و او‌ميخواهد

 و من نيستم 

باز دوست دارد مرا

#نگار_دزکی_زاده

2/1/2020


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

منِ بیدل از هر چه بگی میترسم

 
تاریخ : پنجشنبه 05 دی 1398 زمان : 10:49

منِ بیدل از هر چه بگی میترسم
که حتي تو عزیز دلی به جز دل من بشوی!
یادت هست؟
يادم تو را فراموش!؟
 تو فراموش کرده بودی و من
 خیال کردم دلم پیش تو امنتر است
تو گرفتی و باختی
یادم تو را فراموش!...
اما تو
 فقط براي "یک لحظه"
 و من
 برای "همیشه" بازنده آن بازی بودم.
#نگار_دزكي_زاده
1/11/2019


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

من باورت دارم

 
تاریخ : پنجشنبه 05 دی 1398 زمان : 10:46

من باورت دارم
تو‌هستی و من دیوانه نیستم
همین دیشب میز دونفره امان را مثل همیشه چیدم و تو روبرویم نشستی
 در چشمانت نگاه کردم و چای نوشیدم
از برگهاي مانده به درخت سرو کوچه پرسیدم و تو چیزی نگفتی فقط اشکهایم را پاک کردی
حرفي بزن!
مثل همیشه بگو که در رؤیا حقیقتی نیست
و من هم بگویم آری اما رؤیا حقیقتِ من است
راستی چایت را بنوش، سرد شد!!
امشب از سکوتت نه صبح می آید و نه خواب به چشمهای من.
#نگار_دزكي_زاده
18/12/2019


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

به دنبال آسمان نگرد گاهي آسمان همين نزديكيهاست

 
تاریخ : جمعه 15 آذر 1398 زمان : 14:10

به دنبال آسمان نگرد 

گاهي آسمان همين نزديكيهاست

دلهایی که به گستردگی آسمان بخشنده اند

آنقدر كه شب نانی به خانه نمیبرند از نفروختن چسب زخمهايشان.

#نگار_دزکی_زاده

6/12/2019


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

دیشب انگار تمام شب

 
تاریخ : دوشنبه 27 اسفند 1397 زمان : 12:27

دیشب انگار تمام شب
من به رویای تو باز
تا به صبح بیدار مانده بودم
امشبم باز همان نقش خیالت
پشت چشمهای بسته ام
در میزند
باز هم تو را گم میکنم!

رد پاي آخرت آن نگاه اولت
باز تکرار میشود
این چه پایانیست؟
که تو با چشمهای بازِ من ساكت
با چشمهای بسته ام حرف میزنی
من از این بیدار بودن
تو از آن سو بی خیالی
تا کجا تاوان عشق را
با خود به سودا میبریم
تا کجا هی میرود
این لحظه ها و گم شدن
من بدنبال تو و تو،
سردر گم از نگاه من
تو‌کجایی و هم اینکه من کجا!
#نگار_دزکی_زاده
18/03/2019


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

خیالم خام است میدانم

 
تاریخ : دوشنبه 27 اسفند 1397 زمان : 12:26

خیالم خام است میدانم
اما بیخیال!
اوکه همیشه میبافد
يكبار هم خام باشد
خيال است ديگر !
جور ديگر كه باشد
مبتلایش میشوی
خام که باشد آخر رهایش میشوی
#نگار_دزکی_زاده
18/03/2019


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

آخرین مطالب ارسالی

صفحات سایت

تعداد صفحات : 5
ali