سکوت آیینه
*كپي برداری از دلنوشته هاي اين سايت بدون ذکر اسم نويسنده ممنوع ميباشد*
به سایت سکوت آینه خوش آمدید. |
*كپي برداری از دلنوشته هاي اين سايت بدون ذکر اسم نويسنده ممنوع ميباشد*
به جا مانده ام!
در همان سرزمین خشکی که
گاهی شن هاي كويرش اجازه داشتند از طوفان همه جا را تيره و تار كنند و نماز آیات نمیخواست چون هم خدا میخواست و ما هم!!
هم ما منتظر بودیم و خدا هم!
و به همان بي آلايشيش عادت كرده بوديم
در تپش قلبم مانده است از همان لحظه تولدم که ساعت شنی هم دانه هاي ريزش را ميشمرد
کسی ریگی به کفشش نبود، تمامش را در همان کویر پشت سر میگذاشتیم و ردّ پایمان را هم به جا نمیگذاشتیم تا دوباره برای دلتنگیش بازگردیم
در حوالی اين شهر دلی به طوفان زده شد كه با هیچ نسیم و بارانی بر نمیگردد حتی واژه ها هم!
به سيمرغ قصه هایش جان داده شد كه عشق را به باور برساند
و من سالهاست اين هواي خاك آلود اما بی ریا و ساده را با خود به همه جا میکشانم
با هواي غريبِ سرد، سر سازگاريم نيست
در تو، اي شهر سیاه و سفیدِ خاطراتم دلم بجا مانده است!
شهري پر از تکراریهای زيبا به رنگ خاك،
به رنگ سادگی كه با تمام كم رنگ بودنت زمين به كويرت ميبالد
اي یزدِ زيباي من!!
#نگاردزكي زاده
5/6/2021
ريز بيني در تار و پود زندگي مانند كوچه هاي بن بست است تارهاي زندگي مهمتر و پر رنگترند ومسيرشان هميشه صاف و يكدست.
و مهمتر اينكه جنس آدمها همه يكي نيست گاهي مثل نمد زبر و سخت و گاهي مخملي و انعطاف پذيرند
بعضي وقتا رها كردن و بيخيال شدن مثل پاره کردن زنجیرهایی هست که دست و پایمان را بسته تا فراتر از زیباییهای ظاهری را نتوانیم ببينيم
و گاهی گذشتن از چیزها یا کسانی که آزرده خاطرمان میکنند باعثِ شايد يك دم و بازدمِ بيشتر در زندگي ميشود و هيچ چيز ارزشش بالاتر از یک نفس راحت كشيدن نيست يك نفس عميق كه حس فارغ بودن از " افکار بیگانه " به انسان دست ميدهد
مقصر تمام ناآرامیهای زندگیمان خود ماییم
گاهی از هیچکس هیچ چیز نخواستن را هوای سبکتری را نفس میکشیم
و گاهی دغدغه اینکه حس پنجنگانه کدام موجود زنده ای در اطرافمان به سمت ما معطوف شده، ما را از پله های ترقی به پایین پرت میکند
وقتی می شود از بزرگراههای صاف و یکدست با زمانی کوتاه به مقصد رسید چرا باید خیابانهایی را طی کنیم که بارها باید برای چراغهای قرمزش بایستیم؟
#نگاردزكي زاده
22/11/2020
بدون تو بکجا باید میرفتم؟...با تو آمده بودم، راه برگشت را نمیدانستم
تمام فصلها در دستان تو بود و فقط پاییز در دستان من
تو نیامدی و من تمام برگها را به دیوار اتاقم چسباندم
وخاطره دستان تو زیر پای رهگذران از یاد رفت
#نگاردزکی زاده
5/3/2020
باورهای بزرگمان در قالب یک قاصدک کوچک جای میگرفت و میرفت تا آرزوی بعدی و آن قاصدک هيچ وقت بر نميگشت و ما فراموش میکردیم چه میخواستیم
“زبل خان” همیشه دستش را که دراز میکرد، یک شیر بزرگ شکار میکرد و چه راحت همه جا میتوانست باشد
و ما هیچ جا نبودیم و نمیخواستیم باشیم به جز در دلهای گرم همدیگر چه آرزوهای کوچکی مثل ستاره ها روی صفحه آسمان چیده می شدند و ما هم یاد گرفته بودیم دستمان را دراز کنیم و ستاره های آسمان را یکی یکی شکار کنیم، شعرهای کودکانه امان را خواندیم و درسهایمان را از بر کردیم و نمیدانستیم آنها را برای چه باید بلد باشیم!
دیگر نیستند و فراموش شده اند عشقهای معصومانه کودکیمان زیر سقفی که دلهایمان یکی بود و بیگانه هنوز مثل علف هرز زیر فرش خانه امان ریشه ندوانده بود
تکرار نمیشوند و خاطراتش مثل نسلهای رفته از یادمان میرود آنقدر که دیگر نوشتنش هم چیزی جز تکرار نیست.
الهه سکوت من!
سالهایی گذشت، با سرگذشت!
برای فقط یک جمله ای که ناتمام مانده است، مگر چقدر برگه سفید دفترم لازم است؟
وقتی زمانی نمیگذرد!
چه باید نوشت از آن پایانی که نمیآید؟
#نگاردزکی زاده
24/2/2020
تمام آنچه در سر دارم
خدائيست که مرا
آنچه هستم آفريد
با تفاوتهايم
آنچه ديگران هستند و اوميخواهد
و من نيستم
باز دوست دارد مرا
#نگار_دزکی_زاده
2/1/2020
منِ بیدل از هر چه بگی میترسم
که حتي تو عزیز دلی به جز دل من بشوی!
یادت هست؟
يادم تو را فراموش!؟
تو فراموش کرده بودی و من
خیال کردم دلم پیش تو امنتر است
تو گرفتی و باختی
یادم تو را فراموش!...
اما تو
فقط براي "یک لحظه"
و من
برای "همیشه" بازنده آن بازی بودم.
#نگار_دزكي_زاده
1/11/2019
من باورت دارم
توهستی و من دیوانه نیستم
همین دیشب میز دونفره امان را مثل همیشه چیدم و تو روبرویم نشستی
در چشمانت نگاه کردم و چای نوشیدم
از برگهاي مانده به درخت سرو کوچه پرسیدم و تو چیزی نگفتی فقط اشکهایم را پاک کردی
حرفي بزن!
مثل همیشه بگو که در رؤیا حقیقتی نیست
و من هم بگویم آری اما رؤیا حقیقتِ من است
راستی چایت را بنوش، سرد شد!!
امشب از سکوتت نه صبح می آید و نه خواب به چشمهای من.
#نگار_دزكي_زاده
18/12/2019
به دنبال آسمان نگرد
گاهي آسمان همين نزديكيهاست
دلهایی که به گستردگی آسمان بخشنده اند
آنقدر كه شب نانی به خانه نمیبرند از نفروختن چسب زخمهايشان.
#نگار_دزکی_زاده
6/12/2019
دیشب انگار تمام شب
من به رویای تو باز
تا به صبح بیدار مانده بودم
امشبم باز همان نقش خیالت
پشت چشمهای بسته ام
در میزند
باز هم تو را گم میکنم!
رد پاي آخرت آن نگاه اولت
باز تکرار میشود
این چه پایانیست؟
که تو با چشمهای بازِ من ساكت
با چشمهای بسته ام حرف میزنی
من از این بیدار بودن
تو از آن سو بی خیالی
تا کجا تاوان عشق را
با خود به سودا میبریم
تا کجا هی میرود
این لحظه ها و گم شدن
من بدنبال تو و تو،
سردر گم از نگاه من
توکجایی و هم اینکه من کجا!
#نگار_دزکی_زاده
18/03/2019
خیالم خام است میدانم
اما بیخیال!
اوکه همیشه میبافد
يكبار هم خام باشد
خيال است ديگر !
جور ديگر كه باشد
مبتلایش میشوی
خام که باشد آخر رهایش میشوی
#نگار_دزکی_زاده
18/03/2019